پيام
+
روز قسمت بود ، خدا هستي را قسمت مي کرد . خدا گفت : چيزي از من بخواهيد هر چه که باشد شما را خواهم داد
سهم تان را از هستي طلب کنيد زيرا که خداوند بسيار بخشنده است .
و هر که آمد چيزي خواست يکي بالي براي پريدن و ديگري پايي براي دويدن . يکي جثه اي بزرگ خواست و آن يکي چشماني تيز . يکي دريا را انتخاب کرد و يکي آسمان را .

*::.دکترسارا.::*
89/6/6
*maryamz*
دراين ميان کرمي کوچک جلو آمد و به خدا گفت : خدايا من چيز زيادي از اين هستي نمي خواهم نه چشماني تيز و نه جثه اي بزرگ ، نه بالي و نه پايي نه آسمان و نه دريا ، تنها کمي از خودت ، تنها کمي از خودت را به من بده
و خدا کمي نور به او داد .
نام او کرم شب تاب شد .
*maryamz*
خدا گفت : آن نوري که با خود دارد بزرگ است . حتي اگر به قدر ذره اي باشد . تو حالا همان خورشيدي که گاهي زير برگي کوچک پنهان مي شوي .
و رو به ديگران گفت : کاش مي دانستيد که اين کرم کوچک ، بهترين را خواست زيرا از خدا جز خدا نبايد خواست .
*maryamz*
هزاران سال است که او مي تابد روي دامن هستي مي تابد وقتي ستاره اي نيست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسي نمي داند که اين همان چراغي است که روزي خدا آن را به کرمي کوچک بخشيده است .
عرفان نظرآهاري