مطالب متفرقه
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تارکی
واز نهایب شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بیار
ویک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
(فروغ فرخ زاد)
نقش موثر ژنها در تمایل به سیگار
نتیجه یک تحقیق گسترده که در آن بیش از 14هزار فرد داوطلب شرکت کردند نشاندهده آن است که تمایل به سیگار ارثی است در این تحقیق رابطه تعداد مشخصی از ژنهای جهش یافته و تمایل فرد برای کشیدن سیگار بررسی شد. بیش از 14 هزار فرد داوطلب در این تحقیق شرک کردند.
دانشمندان میگویند دستهای از ژنها تمایل به نیکوتین را تحت تأثیر قرار میدهند. این ژنها حتی میتوانند تعیین کننده تعداد سیگارهایی باشند که یک فرد در طول روز دود میکند. افرادی که ریخته ژنتیکی آنها در کروموزومهای 8و دچار جهش شده است تمایل بیشتری به مصرف دخانیات دارند.
محققان پژوهشکده پزشکی ملکولی در دانشگاه هلسینکی میگویندادامه مطلب...
نیایش
دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد ، هر قطره شود خورشیدی
باشد که به صد سوزن نور ، شب ما را باکند روزن روزن.
ما بی تاب ، و نیایش بی رنگ.
از مهرت لبخندی کن ، بنشان بر لب ما
باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو.
ما هسته ی پنهان تماشاییم.
ز تجلی ابری کن ، بفرست ، که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم ، باشد که ببالیم و به خورشید تو پیوندیم.
ما جنگل انبوه دگرگونی.
از آتش همرنگی صد اخگر برگیر ، برهم تاب ، بر هم پیچ: شلاقی کن ، و بزن بر تن ما
باشد که ز خاکستر ما ، در ما ، جنگل یکرنگی بدر آرد سر.
چشمان بسپردیم ، خوابی لانه گرفت.
نم زن بر چهره ی ما
باشد که شکوفا گردد زنبق چشم ، و شود سیراب از تابش تو ، و فرو افتد.
بینایی ره گم کرد.
یاری کن ، و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد که تراود در ما ، همه تو.
ما چنگیم : هر تار از ما دردی ، سودایی
زخمه کن از آرامش نامیرا ، ما را بنواز
باشد که تهی گردیم ، آکنده شویم از والا « نت » خاموشی.
آیینه شدیم ، ترسیدیم از هر نقش.
خود را در ما بفکن.
باشد که فراگیرد هستی ما را ، و دگر نقشی ننشیند در ما.
هر سو مرز ، هر سو نام.
رشته کن از بی شکلی ، گذران از مروارید زمان و مکان
باشد که به هم پیوندد همه چیز ، باشد که نماند مرز ، که نماند نام.
ای دور از دست ! پرتنهایی خسته است.
که گاه ، شوری بوزان
باشد که شیار پریدن در تو شود خاموش
(سهراب سپهری)
به زمین
افتاد. و چه پژواکی که شنید اهریمن. و چه لرزی که دوید از بن غم تا بهشت.
من درخویش ، و کلاغی لب حوض.
خاموشی ، و یکی زمزمه ساز.
تنه ی تاریکی ، تبر نقره ی نور.
و گوارایی بی گاه خطا ، بوی تباهی ها ،گردش زیست.
شب دانایی. و جدا ماندم : کو سختی پیکرها ، کو بوی زمین ، چینه ی بی بعد پری ها؟
اینک باد ، پنجره ام رفته به بی پایان. خونی ریخت ، بر سینه ی من ریگ بیابان باد!
چیزی گفت ، و زمان ها بر کاج حیاط ، همواره وزید و وزید. این هم گل اندیشه ، آن هم بت دوست.
نی ، که اگر بوی لجن می آید ، آنهم غوک ، که دهانش ابدیت خورده است.
دیدار دگر ، آری: روزن زیبای زمان.
ترسید ، دستم به زمین آمیخت. هستی لب آیینه نشست ، خیره به من : غم نامیرا.
(سهراب سپهری)
مینویسم لحظات شاد زود گذره غم قصه نمیخوات بگذره
مینویسم از برگ گل از نو بهار
مینویسم دل تنگی بدترین درده
مینویسم چون اگه ننویسم تو دلم می مونه
مینویسم چون میدونم این نوشها واسه خیلیا عبرت میشه
مینویسم وقتی که نوشتن جرمه
مینویسم وقتی که قلبم شکسته حوصله هیچی رو ندارم
مینویسم بازم تو زندگیکم اوردم بچه بازی در اوردم
مینویسم الان خیلی تنهام
Design By : Pichak |