مطالب متفرقه
میگن هرچه میخواهد دل تنگت بگو.ولی انقدر تو دلم حرف هست که نمیدونم کدومو بگم. نمیدونم چی بگم.اصلا میتونم بگم؟
فقط یه نفر هست که صدامو میشنوه، تنها با اون صحبت میکنم. ولی فک کنم اونم دیگه منو نمیبینه .این دل حالا انقدر تنگ شده که دیگه هیچی ازش بیرون نمیاد. یا شاید هم این دل من نیست که تنگ شده، شاید حجم مشکلات ظرفیتشو پر کردن که دیگه گنجایش بیشتر از اینو نداره. پر و پر و پر، تاجایی که کم کم جلو نفس کشیدنشو هم میگیرن. حتی دیگه اجازه نمیدن حرف بزنه. ولی نه، من هواشو دارم مینویسمو مینویسمو مینویسم، تا کم کم خالیش کنم. نمیذارم مثل بادکنکی بشه که با هوا، انقدر پرش کنن یه دفعه بوووووووووووووم. دیگه هیچی ازش نمونه.
ولی چه جوری خالی میشه؟ اصلا با نوشتن و اینکه بدونه یه عده از جنس آدم میخوننش خالی میشه؟ همین که بدونه یه عده بهش توجه میکنن و برای نوشتش نظر میزارن براش بسه؟ ولی نه اونی که اون بالاست همیشه هوامو داشته اما همیشه با سکوتش هوامو داشته. انگار فقط دوچشم ، بدونه هیچ زبونی هست ، که همیشه نگات میکنه و مراقبته. نمیذاره طوریت بشه ولی هیچ وقت داد نمیزنه سرت که آهااااااااای داری چی کار میکنی. آهااااااااای این همه حرف داری من حرفاتو میشنوم. گوش کن دارم باهات صحبت میکنم.ببینه هیچ عکس العملی نشون نمیدم بگه آهاااااااااااااای مگه کری که این صدارو نمیشنوی؟ بعد بیاد دوتا لگد هم بزنه که من همه چیو واقعا حس کنم. میخوام از حس های انسانیم استفاده کنم. میخوام این حس شنواییو بیناییو لامسه م کار کنه. توقع زیادیه؟؟؟
خیلی سخته همه وجودت پراز حرف باشه و نتونی به هم نوعت ، به هم خلقت، به یکی که مثل تو انسانه بگی.میدونی هیچ کدوم نمیفهمنت برا همین لب باز نمیکنی. یه نیروی قوی نمیذاره حتی یه قدم برا حرف زدن برداری.فقط اینارو میخوام که این حس تنهایی خفه م نکنه. تو که میفهمی چی میگم، این روزا خیلی بهم فشار اومده، درکم خیلی پایینه، بذار بیشتر حست کنم!
Design By : Pichak |