سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مطالب متفرقه


گفتم:تنهای تنهایم خدا،دستانمان هم شد جدا!


گفتی:دستان من بالاست رفیق،دستان تو رفتند کجا؟




گفتم:غمگین غمگینم خدا،جز بی کسی نیست همصدا!


گفتی:رحمت بارانم ببین،باتو شده ست یکصـــــــــــــــدا!




گفتم:محتاج محتاجم خدا،کی می رسد وقت دعا؟


گفتی:هرگه دلت خواهد مرا،تنها بگو تو،ای خــــــدا!!




گفتم:حیران حیرانم خدا،کی در کجا یابم تــــــــو را؟


گفتی:تو دریابم در دلت،احساس کنی آن دم مرا!




گفتم:شاکی شاکی ام خدا،ره وا نشد به روی ما!


گفتی:تو بندگی ام را بکن،کان ره ندارد انتــــــــــها!




گفتم:نالان نالانم خدا،پس کی کنی عهدت وفا؟


گفتی:تو گر کنی عهدت وفا،نیستم به آن من بی وفا!




گفتم:گمراه گمراهم خدا،جز تو ندارم رهنما!


گفتی:تو رو به سوی من بیا،تا که کنم دردت دوا!




"شعر از سارا زیبایی"


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/10ساعت 6:9 عصر توسط مریم نظرت چی بود؟ ( ) |

پرسیدم از تو ای خدا...
عذابی هست که زن را در آن سهیم نکرده باشی؟
دردی هست که زن را به آن مبتلا نکرده باشی؟
شبی هست که او را بی خواب نکرده باشی؟
باری هست که به او تحمیل نکرده باشی؟


رنجی هست که او را در آن شریک نکرده باشی؟
و در آخر...
شکستی هست که او را با آن مواجه نکرده باشی؟
اما تو در پاسخ گفتی:
ای بنده عجول من....
قلبی رئوف تر از آنی هست که به تو هدیه کردم؟
محبتی بی ریاتر از آنی هست که در رگهایت جاری کردم؟
اشکی پاکتر از آنی هست که در چشمانت جوشاندم؟
چشمانی بی قرار تر از آنی هست که به انتظارت نشاندم؟
دلی بردبارتر از آنی هست که به تو ارزانی کردم؟


چتری وسیع تر از آنی هست که سایه بان چشمانت کردم؟


نعمتی بزرگتر از آنی هست که در زیر پاهایت گسترانیدم؟
و در آخر...
قدرتی فراتر از آنی هست که پایه زندگی کودکی باشی و من ....
به تو عطا کردم؟؟!!!


"سارا زیبایی"


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/10ساعت 6:8 عصر توسط مریم نظرت چی بود؟ ( ) |


من زنی هستم که گویندم رهــــــــا باشم...
برای هیچ و پوچ اشک نریزم!
آزاد باشم و برای خود و خدایم زندگی کنم!
گویند قدر لحظه لحظه های زندگی ام را بدانم...
اما ای کسانی که جز حرف زدن و شعار دادن نمی دانید
جوابم دهید...!
قدر کدامین لحظه ها را باید دانست؟
لحظه هایی که فکرم از آن خودم نیست و هر دم ترسیده ام
تا،کسی از راه نرسیده،افکارم را بخواند و شیپور به دست رسوایم کند؟
لحظه هایی که به امید این نشسته ام تا دیگران وجودم را درکنارشان حس کرده
و احساساتم،استعدادهایم،عشق و محبتم،غرورم،التماسم و در آخر وجودم را ببینند؟
لحظه هایی که تا نگاه خیره ام به آسمان و ستاره های چشمک زنش را دیده اند،
برچسب عاشقی و شیدایی بر من زده اند و یا
که تا صدای خنده های شادمانه ام را شنیده اند،برچسب بی حیایی بر پیشانی ام چسبانده اند؟
لحظه هایی که تا نگاه خیره نامحرمی را به روی خود حس کرده از ترس و خجالت رنگ به رنگ شده
و خود را از یه مشت نگاه هرزه پنهان کرده ام؟
لحظه هایی که به عنوان کالایی در مغازه میان جمعیتی نشسته و منتظر پسندیده شدن هستم؟
لحظه هایی که همه نگاه ها را به روی خود دیده ام و لبهایی که به اظهار نظر درباره ظاهر و لباسهایم گشوده شده اند؟
لحظه هایی که از وحشت نداشتن امنیت کنج خانه کز کرده و افسرده و سرد به وجودم لعنت فرستاده ام؟
لحظه هایی که مرا بی رحمانه ضعیفه و ناقص العقل می خوانند و میان مخلوقان خدا،خود،برترین را بر می گزینند؟
و یا لحظه هایی که اشکهایم به خاطر زدودن غبار از دلم به روی گونه هایم چکیده و به سخره گرفته شده ام؟
آری بگویید،به کدامین گناه هم نشین همیشگی من غم است؟
بگویید به کدامین گناه شوق به زندگی را در وجودم کشته اند؟
بگویید به کدامین گناه لحظه های ناب زندگی را این چنین به کامم تلخ کرده اند؟؟

به کدامین گنـــــــــــــــــــــــــــــــاه...؟؟؟؟؟

" سارا زیبایی"


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/10ساعت 6:8 عصر توسط مریم نظرت چی بود؟ ( ) |


وصیت می کنم بعد از مرگم به همه بگویی:


دلش همیشه با خدا بود،برای خدا بود و نوکر خدا بود!البته اگر مثل همیشه پوزخندی تحویلم نمی دهی و مسخره ام نمی کنی!


بگو همیشه ساکت بود،چون سخن گفتن برای کسانی که گوشهایشان بسته است را بیهوده می دانست!البته اگر چون گذشته روی از من برنمی گردانی و دیوانه ام نمی خوانی!


بگو صدایش همیشه لبریز از بغض بود اما هیچ گاه اشکی نفشاند،چرا که اشکهایش همچون خودش جایی در این دنیا نداشتند!البته اگر همچون همیشه از کنارم بی اعتنا نمی گذری و وجودم رو بی ارزش نمی خوانی!


اصلا می دانی چه است؟بگو اگر وجود کسی که دیگر در میانمان نیست و به خاک سپرده شده برایتان قدری ارزش پیدا کرده و اکنون نامی از او را می توانید به یاد آرید و دلتان اندکی برای تنهاییش می سوزد و می توانید لحظه ای فکرتان را از مشغله های روزانه خود  دور کنید و به او که دیگر در میانتان نیست نزدیک کنید،نگاهی هم به دفتر دل او که در تنهایی ورق هایش پوسید بیندازید تا شاید هم قطره اشکی از چشمان شما به پایین بلغزد!.....



"سارا زیبایی"


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/10ساعت 6:7 عصر توسط مریم نظرت چی بود؟ ( ) |


احساس غریبگی و بیهودگی می کنی،می دانم!


دلت از بی کسی و دربه دری بیزار است،می دانم!


تو خوشی به یک بوسه پرمهر،به یک عشق لطیف


تو مثل شاپرک،در آسمان امید و خیال ترم بال می زنی،


این را هم می دانم!


بغضی در گلویت خانه کرده،با اشکی روحت را پاک می کنی،می دانم!


لبخندت را به هر کسی ارزانی نمی کنی و زیباییت را دست خوش نگاههای هوس باز نمی گردانی،


مهر و محبتت را گران می فروشی و غرورت را همیشه در صندوقچه دلت قایم می کنی!


به خدا همه را می دانم!


اما تو نمی دانی،افق عشق تنها با هر لبخند زیبای تو روشن می شود!


هر دلی از مهر و محبت توست که در سینه می تپد!


تو نمی دانی دستان قدرتمند و معجزه گر توست که با نوازشهای خود،هر دردی را دوا می کند!


و ای کاش می دانستی که عشق و سخاوت تو،وجود تو،گرما بخش، چو خورشید در آسمان بی انتهاست!


"سارا زیبایی"


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/10ساعت 6:6 عصر توسط مریم نظرت چی بود؟ ( ) |

<   <<   86   87   88   89   90   >>   >

Design By : Pichak